بهارتوبه شكن!

 به عزم توبه سحر گفتم استخاره كنم
    بهار توبه شكن مي رسد چه چاره كنم
    سخن درست بگويم نمي توانم ديد
    كه مي خورند حريفان و من نظاره كنم
    به دور لاله دماغ مرا علاج كنيد
    گر از ميانه بزم طرب كناره كنم
    ز روي دوست ، مرا چون گل مراد شكفت
    حواله سر دشمن به سنگ خاره كنم
    به تخت گل بنشانم بتي چو سلطاني
    ز سنبل و سمنش ساز طوق و ياره كنم
    گداي ميكده ام ليك وقت مستي بين
    كه ناز بر فلك و حكم بر ستاره كنم
    چو غنچه با لب خندان به ياد مجلس شاه
    پياله گيرم و از شوق جامه پاره كنم
    مرا كه نيست ره و رسم لقمه پرهيزي
    چرا ملامت رند شرابخواره كنم
    ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
    به بانگ بربط و ني رازش آشكاره كنم!!!


با ادبيات در نوروز !

 زبان وادبیّات فارسی پیش دانشگاهی


1- معنی واژه های « آژنگ، ایدر، هتاکی ، تارک » به ترتیب کدام است؟

1- چین وشکن – اکنون – پرده دری – قلّه 2- شکنجه – این چنین – آبروریزی – اوج

3- چین وشکن – اکنون – بی حرمتی – بالا 4- آرنــج- این جا – پرده پوشــی – قلّه

2- کدام گزینه از آثار منثور جامی است ؟

1- سلامان وابسال – خردنامه ی اسکندری – نقدالنصوص – بهارستان

2- اشــعه المعات – نگارستـــان – نفحات الانــس – نقــد النصوص

3- نقـد النصوص- نفحات الانس- اشـــعه المعات- لوایـــح ولوامع

4- نفحات الانــس- بهارستــان – سلسله الذهب – سلامان وابــسال

3- مفهوم « اگرمقبول بودبه رد خلق مردود نگرددواگرمردود بود ، به قبول خلق مقبول نگردد » با کدام بیت تناسب دارد؟

1- عالِـــم آن کــس بود که بد نکنـد نه بگویدبه خـــلق وخـــود نکند

2- هرسودَوَدآن کش زبرِخویش براند وآن را که بخواند به درِکس ندواند

3- متـــاب ،ای پارســا،روی از گنهکار ببخشـــایندگی دروی نظــــر کن

4- به عذر وتوبه توان رستن از عذاب خدای ولیک می نتوان اززبانِ مردم رست

4- کدام بیت بیانگر فضای حکومتی ضحاک می باشد ؟

1- زفکـــر تفرقه باز آی تا شــوی مجموع به حکم آن که چو شد اهرمن، سروش آمد

2- رندعالم سوز را با مصلحت بینی چه کار؟ کارملک است آن که تدبیــر وتامّل بایدش

3- خلــوت دل نیست جای صحبت اضداد دیـــو چــوبیــرون رود فرشتـــه در آید

4-پری نهفته رخ ودیو در کرشمه ی حُسن بسوخت دیده زحیرت که این چه بوالعجبی ( تعجب آور) است

ادامه نوشته

با مولانا!!!

چون خضر والياس ماني در جهان               تا جهان گردد ز لطفـــــــــــــــــت آسمان

 

گفتمي از لــــــطف تو جزوي ز صد               گر نبودي طمــــــــــــــــطراق چشم بد

 

ليك از چشــــــــــم ِ بد ِ زهراب دَم                زخـــــــــــــــم هاي روح فرسا خورده ام

 

جز به رمز ذكـــــــــــر حال ديگران                شرح حالــــــــــــــــــت مي نيارم در بيان

 

اين بهانه هم ز دستان دلي است                كه از او پاهاي دل اندر گلي اســـــــــــت

 

آن كبوتر را كـــــه بام آموخته است               تو مخوان ، مي رانش كان پر دوخته است

 

اي ضياءالحــق حسام الدين برانش               كز مــــــــــلاقات تو بر رُسته است جانش

 

گر براني ، مـــــــرغ جانش از گزاف               هم به گـــــــــــــــــــــرد بام تو آرد طواف

 

چينه و نُقلش همـــه بر بام توست               پــــــــــــر زنان بر اوج ، مست ِ دام توست

 

گرد اين بام و كـــــــــــبوتر خانه من               چــــــــــــــــــون كبوتر پر زنم مستانه من

 

جبرئيل عشقم و ســـــدره م تويي              من سقيمم عــــــــــــــــيسي مريم تويي

 

جوش ده آن بحـــــــــــر گوهر بار را               خوش بپرس امـــــــــــــــــروز اين بيمار را

 

اي ضياء الحـــــــق حسان الدين راد              اوستادان صـــــــــــــــــــــــــــفا را اوستاد

 

گر نبودي خلـــــــق محجوب و كثيف             ور نبودي حلـــــــــــــــــق ها تنگ و ضعيف

 

در مديحــــــــــت داد معني دادمي             غير اين منــــــــــــــــــطق لبي بگشادمي

 

دكتر زرين كوب در كتاب بسيار خوب سر ني مثنوي را غزلي بس بلند مي خواند و چه درست مي گويد. واقعا در همين چند بيت  بالا چه لطائف عاشقانه اي كه نيامده و چه مديحت هاي روح نوازي كه هر عاشق صادق و دل سوخته اي مي تواند به معشوقش بگويد گفته نشده  است. مولانا در وجود شمس و صلاح الدين زركوب و حسام الدين چه مي ديده  كه اين چنين عاشقانه آنان را مي ستايد. دكتر شفيعي كدكني در مقدمه ي كتاب فوق العاده ي غزليات شمس تبريز – كه خود به اندازه ي كتابي است- در خصوص روابط شمس و مولانا و تاثيرات شمس بر مولانا نكته هاي جالب و زيبايي آورده اند و توضيح داده اند كه اگر شمس توفاني به وجود آورده است ، يا آتشي اين چنين عظيم برافروخته ، آيا از نيروي وزش وقدرت ويرانگري او بوده است يا اين دريا چندان پهناور و عظيم بوده است كه كوچك ترين تموّجي او را توفاني كرده است ؟اگر آتشي اين چنين برافروخته آيا عامل حريق ، نيرومند بوده يا اين بيشه ي گسترده آمادگي بيش از حد داشته است ؟ و خود چنين پاسخ مي دهد كه :« آنچه به نظر مي رسد و قراين نشان مي دهد اين است كه دريا دريايي بي پهنا بوده و بيشه بيشه اي گسترده كه توفان و حريق را پذيرا شده است وگرنه شمس با چه مايه از بوته هاي كوچك و بركه هاي محدود برخورد كرده و كوچك ترين شراره اي و تموّجي در آنجا به وجود نياورده است...»

 

اين ارتباط روحي و تاثيرات شمس و مولانا و البته حسام الدين بر مولانا مي تواند نمايشگر بسيار نكته ها در باب شمس و حسام الدين و صلاح الدين زركوب و مولانا و ارتباط روحي آنان با يكديگر باشد. آيا منظور نشان دادن اين حقيقت نيست كه شمس و صلاح الدين و حسام الدين ، چيزي نيستند مگر بازتابي از روح مولوي ، يا آينه اي كه مولوي تجليات عاطفي و روحي خود را در آن مشاهده مي كند. خود اوست اگر چه به ظاهر در آينه نقش بسته و اگر جمال او را از آينه برداريم آينه مي ماند و بس و آنهمه نقش و نگار معنوي از ميان مي رود:

 

شمس تبريز خود بهانه است      ماييم به حسن لطف ، ماييم.!!!

خاطراتت!

خاطراتت را کشتم و

بر سر کوه ها افکندم

گویی

 ابراهیم بودم

عشقت کبوتر شد و

به لانه قلبم بازگشت

عزم سفر کردم

تاا ز آسمان چشمانت بگریزم

عاشقی گفت:سعی بیهوده مکن

هرجا که روی آسمان همین رنگ است!!!

...........................   !

در حضور حضرت مولانا!

در حضور حضرت مولانا!!!

 به عقیده ی مولوی این جهان ، جهان بیش و کم است . هم وجود مادی ما و هم وجود مادی موجودات دیگردر فزونی و نقص است و هم آدمیان در زندگی دنبال بیش و کم  کردن هستند. بر سر بیش و کمی چانه می زنند. بعد ازبیان این نکته (که در مقال پیشین  بدان اشاره شد)  به طور طبیعی بر زبانش دعاهایی  جوشید.

یاد ده ما را سخن های دقیق                       که تورا رحم آورد آن ای رفیق

هم دعا از تو اجابت هم زتو                        ایمنی از تو مهابت هم زتو

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن                     مصلحی تو ای تو سلطان سخن

کیمیا داری که تبدیلش کنی                        گر که جوی خون بود نیلش کنی

این چنین مینا گری ها کار توست                این چنین اکسیرها اسرار توست

کتاب مولوی یک کتاب مبوب مدون و طرح ریزی شده از پیش نیست. به قیاس دیگر کتابها که مولفان یا ناظمان می نشینند وکتاب رابا نام  خدا و نعت حضرت رسول آغاز می کنند و مطابق طرح پیشینشان آن کتاب را به پیش و به پایان می برند.مولوی در سرودن مثنوی صد در صد تابع تداعی آزاد ذهن خود بوده است. هرچه که مقتضای وقت و مقتضای حال بوده بر زبان می آورد. گاهی مطالب بسیار باریک و دقیق ، گاهی مطالب ساده تر و در خور فهم عوام ، گاهی سخنان بسیار بلیغ در سبک خراسانی بسیار پر حرارت گیرا و دلنشین ، گاهی هم با الفاظ ساده و پیش پا افتاده و حتی عامیانه . همیشه تابع دل بوده است و هیچ گاه بر خود تحمیلی روا نمی داشته است . ازبیرون فرمی و قالبی نمی پذیرفته .

هر چه که ضمیر او به او عطا می کرده است او هم به مخاطبان عطا می کرده است. تکلف در یک کلمه هیچ گاه در کار مولوی نبوده است. بلکه اگر تکلفی بوده در نگفتن بوده نه در گفتن. یعنی گاهی دم فرو می بست و سخن را می خورد و از بودن نامحرمان ملول می شده و پاره هایی از سخن خود را نمی گفته تا نوبت او برسد، بلکه گاهی سخنانی را می گفته تا سخنانی را نگوید.

ترسم ار خامش کنم آن آفتاب                      از سوی دیگر بدراند حجاب

در خموشی گفت ما اظهر شود                     که ز منع میل افزون تر شود

بلبلانه نعره زن بر روی گل                       تا کنی مشغولشان از بوی گل

گاهی برای اینکه پاره از سخنان از زبان نگریزد و سر در اختیار نامحرمان قرار نگیرد خودش را به گفتن هایی مشغول می کرده است تا از گفتن هایی دیگرباز بماند. به همین دلیل دفتر های مثنوی با ذکر خدا و مدح و حمد باری آغاز نشده است. از دفتر اول که نگاه می کنید می بینید مولوی شرح احوال خودش را بیان می کندو خود را به منزله  یک نی می شمرد که بر لبان خداوند قرار گرفته است خدا از درون او دم می دمد و دم ساز اوست به دو معنا یعنی هم همراه اوست و هم دم می سازد و دم می دمد در او و او سخنان خداوند را باز می گوید و از خود اختیاری ندارد و از جدایی ها حکایت می کند . شکایت روزگار خود را می کند و از غم بی هم زبانی می نالد که من با طوایف بسیار همنشین شدم نشست و برخاست کردم اما هیچ کس راز مرا آنچنان که باید در نیافت . به دنبال همین مقدمه به نحو تداعی آزاد به داستان دیگری کشیده می شودو همچنین دفتر دوم و سوم و غیره.  مقدماتش تمام خطاب به حسام الدین است و گذاشته است مولوی تا هر جا که وقت و حال او اقتضا کند در آنجا با خداوند سخن بگوید. به همین دلیل دعاهایی که در خلال مثنوی آمده است از طبیعی ترین و صمیمانه ترین و غیر متکلفانه ترین دعاهایی است که شما در ادبیات فارسی می توانید پیدا بکنید. هیچ گاه شاعر خودش را مکلف و مجبور نکرده است که مصنوعا نام خدا را ببرد و برای مراعات قواعد مرسوم نزد امور دعاهایی هم بگوید و دیگران را هم یاد خدا بیندازد، اینچنین نیست . به طور بسیار طبیعی و به تعبیری(وحشی)  یعنی رام نشده و بی تکلف سخنان او و من جمله دعاها بر زبان او جاری می شده است در سراسر مثنوی چندین بار این دعاها تکرار شده است و البته تعدادش خیلی زیاد هم نیست . شاید مجموعا ده بار بیشتر نباشد و مجموع ابیاتی که در این ادعیه آمده از صد تجاوز نکنداما همین حدود صد بیت بسیار ابیات گیرا و پر معنایی است  و به خاطر سپردنی است.

این مطلب اول که در عین اینکه روح دعا گوی مولوی و روح تقرب جو و متصل او با خداوند نشان می دهد هرگونه توهم تکلف را از ساحت او دور نگاه می دارد . مضمون دعاهایی که هست در مثنوی و مولوی آورده است عموما مناجات های اوست با خداوند بر سر تقرب جستن و پرهیز از خطا و دوری از گناهان و یاد گرفتن راه دعا کردن صحیح و رفتن از وساوس نفس و شیطان . مضمون ها اینهاست دعاها بیشتر برای هدایت بیشتر برای تهذیب نه به خاطر اهداف دنیوی . همین جاهم می بینید.

(یاد ده ما را سخن های دقیق                   که تو را رحم آورد آن ای رفیق )

در جای دیگر:

(قطره ی دانش که بخشیدی ز پیش                متصل گردان به دریاهای خویش

قطره ی علم است اندر جان تن                    وارهانش از هوا و از نفس تن

پیش از این که این خاکها خسفش کنند           پیش از این کاین بادها نشوش کنند

گرچه چون خسفش کند تو قادری                 کش از ایشان واستانی واخری

قطره ای کاندر هوا شد یا که ریخت               از خزانه قدرت تو کی گریخت

ای دهنده عقل ها فریاد رس                     تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس

هم طلب از توست و هم آن نیکوی              ما که ایم اول توی آخر توی

این طلب در ما هم از انعام توست              رستن از بیداد یارب داد توست

تو بزن یاربنا آب طهور                         تا شود این نار عالم جمله نور

باد و دریا جمله در فرمان توست              آب و آتش ای خداوند آن توست

گرتو خواهی آتش آب خوش شود             گر نخواهی آب هم آتش شود

اینها نمونه هایی است از جاهای مختلف مثنوی که مولانا درآنجا با خداوندسخن گفته است مناجات کرده است و درخواست های صمیمی و جانانه خود را با خدای خویش در میان گذاشته است. مصداق بارز همان کلام مولوی است که گفت :

آن گدا گوید خدا از بهر نان                   متقی گوید خدا از عین جان

 لذا دعا کردن نزد مولوی مثل غذا خوردن بوده است که هر گاه تمایل او انگیخته می شده است پس بدون تکلف از این سفره پر برکت لقمه بر می داشت .

باور!

محبوبم را به چشم دل , دیدم

                             گفتم : تو کیستی ؟

                                                  گفت : تو !

با بچه های مدرسه!

نقش کلمات مشخص شده چیست؟
سحرگاهان،(اشعه)ی خورشید از پشت (کوه‌ها) (بیرون) می آید

 

اشعه: نهار
كوه‌ها: مضاف اليه زيرا «از پشت» حرف اضافه‌ي مركب نيست، چون با يك حرف اضافه‌ي ساده قابل تعويض نيست و در ثاني، تركيب « پشت كوه‌ها» يك گروه اسمي معنا دار پذيرفتني است كه مي‌تواند در جمله اي ديگر نقشي داشته باشد؛ مثلاً ، خورشيد پشت كوه‌ها پنهان شد (پشت: قيد)
بيرون: قيد، در اصل متمم قيدي (= به بيرون) بوده كه حرف اضافه از آغاز آن حذف شده‌است. طبق يك قاعده‌ي كلي هرگاه حرف اضافه‌‌اي كه متمم قيدي را همراهي مي‌كند، حذف شود ، متمم قيدي به تنهايي گروه قيدي به شمار مي‌آيد. مثلاٌ به كجا مي‌روي؟ (به كجا: متمم قيدي)                كجا مي‌روي؟ (كجا: قيد)

 

آیا اسم های جمع مانند قبیله ،قافله،کاروان و... جزء اسم های مفرد به حساب می آیند یا جمع؟

در پاسخ این پرسش باید گفت که نمی توان برای تمامی اسم های جمع از نظر شمار یک حکم را صادر نمود چون این اسم ها یک حالت بینابین دارند یعنی هم ویژگیهای مفرد را دارند هم جمع را . اما برای یافتن پاسخ صحیح باید این اسم ها را جداگانه در جایگاه نهادی در جمله قرار داد تا با توجه به مطابقت فعل ونهاد شمار این اسم ها
مشخص شود .مثلا می توان گفت که واژه ی ( مردم ) جمع است چون در هر جمله که به کار رود فعل جمله جمع است یا می توان با صراحت گفت که واژه های قافله , کاروان, لشکر ,مجلس و... مفرد می باشند چون فعل جمله از نظر مطابقت با این اسم ها مفرد میباشد و برخی دیگر از این گونه اسم ها حالت بینابین دارد مانند واژه (ملت) که فعل جمله می تواند هم به صورت مفرد به کار رود هم جمع .

برخي دستورنويسان، در بحث اسم مفرد و جمع به مقوله‌ي «اسم جمع» اشاره‌اي كرده‌اند بدون آن‌كه آن را جزء‌ يكي از دو مقوله‌ي مفرد و جمع بياورند.
برخي نيز به صراحت، اسم‌ جمع را وقتي بدون نشانه‌ي جمع باشند، در حكم اسم مفرد و در صورت همراهي با نشانه‌ي جمع، جمع به حساب آورده‌اند.
با اين مقدمات؛ مثلاً كلمه‌هاي « ملت، ملت‌ها، لشكر و لشكرها» همه اسم جمع اند اما فقط «ملت‌ها و لشكرها» جمع هستند

 

در جمله( پیرامون مهد را فرو گرفتند ) فرو گرفتن یعنی چه؟

 

فرو گرفتن در متون ادبي، به معاني گوناگون آمده‌‌است:

1-       پايين آوردن

2-       تصرف كردن

3-       دستگير كردن

4-       محاصره كردن، به اين معني با قيد «گرد» يا «پيرامون» همراه است چنان‌كه در متن سؤال نيز چنين است (گرد/ پيرامون چيزي را فرو گرفتن) به معني محاصره كردن است: هزار مرد قصد مدينه كردند و گرد مدينه را فرو گرفتند (قصص الانبياء) براي ديدن شواهد براي معاني مختلف ر.ك لغت نامه‌ي دهخدا «فرو گرفتن»

 

آيا «تو» را در دوبيتي زير مي‌توان رديف به حساب آورد؟    
تو از من بي‌خبر من از تو بي‌تاب / نمي‌ايي مرا يك شب تو در خواب    
يقيين، حال دل فايز نداني / لب من تشنه و لعل تو سيراب (آرايه‌هاي ادبي، چاپ،83، ص51)

1

البته نوعي از رديف است كه آن را جزء آرايه‌هاي لفظي بديع شمرده و آن را «حاجب» ناميده‌اند و آن عبارت از آن است كه كلمه‌اي مستقل با معني واحد قبل از قافيه تكرار شود (برخلاف رديف كه بعد از قافيه مي‌آيد) ، مانند
هرچند رسد هر نفس از يار دمي        بايد نشود رنجه دل از يار همي          
گاه اين حالت در ميان دو قافيه‌ي يك بيت ذوقافيتين اتفاق مي‌افتد.  
چشم دولت ز سواد قلمت گشت منير              /  باغ دانش ز سحاب كرمت گشت نضير ( شاداب و باطراوت)        
گاه بيشتر كلمات قبل از قافيه عيناً تكرار مي‌شوند.         
آتش عشق است كاندر ني فتاد  /  جوشش عشق است كاندر مي فتاد      

طبق کتب درسی دوره ی متوسطه ردیف باید پس از قافیه و عینا به یک معنی تکرار شود. بنابر این "تو" در شعر فوق ردیف نیست و داوطلب کنکور نباید آن را ردیف به شمار آورد.

 

با بچه هاي مدرسه!

اجزای جمله‌ي« از چه روش هایی برای پاسخ گویی به پرسش های یاد شده استفاده کرده ای ؟» را مشخص کنید .

نهاد اختیاری واژه ی(تو) می باشد که محذوف است . مفعول واژه ی(استفاده) است
از چه روش هایی متمم اسم برای(استفاده) و برای پاسخ گویی به پرسش های یاد
شده (متمم قیدی)و فعل جمله نیز (کرده ای)

اجزای جمله‌ي زير را مشخص کنید.
انسان کینه توز همیشه زخم های روح خود را تازه می گذارد.

 

جمله ی مورد پرسش شما جمله ی چهار جز یی با مفعول و مسند است چون می توان جمله ی زیر را به جمله ی سه جز یی با مسند تبدیل کرد.
(زخم های روحش تازه است/بود.)
انسان کینه توز (نهاد) همیشه(قید) زخم های روح خود(مفعول) تازه (مسند)و
می گذارد(فعل)

اجزای این جمله را مشخص کنید؟
(داستان شاهنامه با به تخت نشستن کیومرث شروع می‌شود.)

فعل جمله «شروع مي‌شود» مركب و ناگذر است. براي اثبات اين نكته كه « شروع مي‌شود» صورت حاصل از «مسند و فعل گذرا به مسند» نيست در اين موارد اين است كه امكان جابه‌جايي «بودن» با «شدن» در اين موارد كه فعل مركب اند، وجود ندارد.
- درس شروع شد.
ßدرس شروع بود/ است (؟) (شروع شد:مركب)
- مدرسه تعطيل شد.
ßمدرسه تعطيل بود/ است. (تعطيل: مسند ، شد: گذرا به مسند)
اجزاي جمله: داستان شاهنامه (نهاد) با به تخت نشستن کیومرث (متمم قيدي) شروع می‌شود. (فعل مركب و ناگذر)

آیا می توان (تبدیل می شود) را در جمله ی زیر فعل دانست؟با ذکر دلیل.
(با پشتکار و شکیبایی برگ درخت توت تبدیل به جامه ی ابریشمی می شود.)

همان‌طور كه در كتاب زبان فارسي ، جلد دوم ، صفحه‌ي 304 آمده، فعل اين عبارت فعل مركب «تبديل مي‌شود» است زيرا آمدن متمم در ميان اجزاي فعل مركب، گسترش‌پذيري به حساب نمي‌آيد. در اين گونه جمله‌ها بدون تغيير در معنا و ساختار جمله مي‌توان متمم را به جايگاه اصلي خود منتقل كرد
- با پشتکار و شکیبایی برگ درخت توت تبدیل به جامه ی ابریشمی می شود.) =... برگ درخت توت به جامه‌اي ابريشمي تبديل مي‌شود.

 

شواهد ديگر:
- پي به راه حل مسئله برد = به راه حل مسئله پي برد.
- دست از اين كارها بردار. = از اين كارها دست بردار

 

مرکب یا ساده بودن فعل را در جمله ی زیر مشخص کنید .
در داستان رستم و سهراب عظمت وقدرت هراس انگیز سرنوشت سرانجام پسر را به دست پدر تباه کرد.

 

باید به این نکته توجه داشت که اگر بتوانیم به جای فعل (کرد, نمودو ساخت) فعل (گرداند)را جای گزین نماییم فعل ما گذرا به مفعول ومسند است.
در جمله ی مورد پرسش ما می توانیم به جای فعل (کرد) فعل (گرداند) را جای گزین نماییم پس فعل ما (کرد) می باشد و(تباه) مسند است.
 

2

اگر «كرد» در عبارتي، گذرا به مفعول و مسند باشد بايد بتوان آن جمله را با نهاد قرار دادن مفعول و تعويض «كرد» با «بودن» (نه شدن) به جمله‌ي سه جزئي با مسند مورد قبولي تبديل كرد.
- خدمتكار تمام خانه را تميز كرد.         تمام خانه تميز بود/ است. (كرد: فعل گذرا به مفعول و مسند)

- ... عظمت و قدرت هراس انگيز سرنوشت سرانجام پسر را به دست پدر تباه كرد.        ... پسر سرانجام به دست پدر تباه است/ بود. (؟) (تباه كرد: فعل مركب
با توجه به اين مطالب: در داستان رستم و سهراب ( متمم قيدي) عظمت وقدرت هراس انگیز سرنوشت ( نهاد) سرانجام (قيد) پسر را (مفعول) به دست پدر (متم قيدي) تباه کرد.(فعل گذرا به مفعول)

 

در کدام گزینه , همه ی اسم ها عام و مشتق هستند ؟
1- نمکدان - پیام ها - موشک - دیدار
2- گیره - رهاورد - نمایش - خنده
3- گفتار - لبه - گویش - ریشه
4- گریه - مویه - دادگاه - کشاکش

گزینه ی3:گفت+ار/لب+ه/گوی+ش/ریش+ه/ص 96زبان فارسی 2.همه ی اسم های گزینه ی3عام اندچون با(ی)نکره وعلایم جمع می آیند.(پیام)(رهاورد)و(کشاکش)درگزینه های دیگر به ترتیب ساده /مرکب/ ومشتق-مرکب اند.



بدان که بهترین ارتباط آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد!!!

پنج شنبه 12 تا 1:5 مي بينمتان !



حافظ!!!

حافظ و امام حسين(ع)!                 اين غزل را حافظ براي حسين ما سروده است ؟!

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت                    گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم               یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس                  گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا             سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی      جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود            از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود                زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم                     یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست                 کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم                     جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ          قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

شحنه ي فراق!

می خواست فلک که تلخ کامم بکشد
ناکرده می طرب به جامم بکشد
بسپرد به شحنه ی فراق تو مرا
تا او به عقوبت تمامم بکشد!!!

...........................    !

باز هم!

 متمّم اسم

     متمّم اسم،گروه اسمی است که به کمک حرف اضافه، همراه اسم می آید و توضیحی به آن می افزاید. 

     همان طور که بعضی از فعل ها به حرف اضافه ی اختصاصی و متمّم اجباری ( متمم فعل ) نیاز دارند، بعضی از اسم ها نیز به حرف اضافه ی نیاز دارند که واژه ی بعد از آن ها را « متمّم اسم » می گویند.نظیر:

علاقه -- به                ترس --- از            مصاحبه --- با            تحقیق --- در باره ی      نیاز --- به          نفرت --- از            آشنایی --- با       شورش --- بر  مراجعه --- به               شکایت --- از         دشمنی --- با         بحث --- در باره ی

اشاره --- به     چهار نفر --- از        جنگ --- با              اصرار --- بر            مهارت --- در            تسلط --- بر

 فرمول متمّم اسم:

اسم + حرف اضافه ی اختصاصی+ متمّم اسم

نمونه:       ترس        از         دشمن،  ننگ است.   

                  اسم    حرف اضافه   متمّم اسم

                         (هسته)   اختصاصی     (وابسته)     

تذکر: به جای حرف اضافه ی اختصاصی ، با رعایت اختصار، « ح ا ا » می نویسیم.           

    خبر نگاران مصاحبه      با        مردم      را دوست دارند.   

                اسم(هسته)  ح- ا- ا   متمّم اسم( وابسته )           

آشنایی         با          او     به دوران کودکی ام بر می گردد.

اسم (هسته)  ح- ا- ا  متمّم اسم ( وابسته )

بحث           در باره ی         آن        فایده ای ندارد.

اسم (هسته)  ح ا ا          متمّم اسم ( وابسته )

توجّه: فرمول « اسم+ حرف اضافه ی اختصاصی + متمّم اسم » مجموعاً یک گروه اسمی است که در جمله، با هم نقش می پذیرد.

مثال: نیاز   به   تعلیم   را نمی شود انکار کرد.

       هسته      متمّم اسم

        گروه اسمی: مجموعاً مفعول

توجّه: گاهی فرمول « اسم ( هسته )+ حرف اضافه ی اختصاصی + متمّم اسم »در جمله به هم می ریزد؛ یعنی میان اسم و متمّم آن فاصله می افتد،که نباید دچار اشتباه شویم. مثال:

خبر نگار   با       مردم        مصاحبه   می کند.در حقیقت: مصاحبه با مردم   ح ا- ا  متمّم اسم   هسته

او   از         دشمن       ترس     دارد. --- در اصل: ترس از دشمن

    ح ا ا  متمّم اسم  هسته

این مسئله با روش های تحقیقی که در دسترس علمای روان شناسی است، قابل تحقیق و اندازه گیری است.( متمّم اندازه گیری ) : اندازه گیری با ..............

توجّه: بخشی از اسم هایی که متمّم می گیرند، با ممیّز می آیند. در این حالت، متمّم همیشه جمع و حرف اضافه ی آن ها « از » است. مثال:                                                                        

چهارنفر از رفقا                                    پنج اصله از درخت ها

دو سه فروند از کشتی ها                       شش قبضه از تفنگ ها

-    پاره ای دیگر از اسم های بدون ممیّز هم متمّم می گیرند. این متمّم نیز نشانه ی جمع دارد و این گروه نیز با حرف اضافه ی  « از » می آیند؛ مثال:

عدّه ای از  -  بعضی از بسیاری از -  مقداری از کسی از بخشی رقمی از -  قدری از...

-    در بعضی از گروه های اسمی همراه با عدد کسری، وجود متمّم اسم اجباری است؛ امّا در صورت حذف حرف اضافه ی اختیاری به جای آن، نقش نمای اضافه می آید و متمّم به شکل مضاف الیه اسم پیش از خود ظاهر می شود؛ مثال:

یک چهارم از باغچه را بیل زدم= یک چهارم باغچه را بیل زدم.

دو سوم از کارها تمام شد= دو سوم کارها تمام شد.

-    گاهی حرف اضافه به نقش نمای اضافه تبدیل می شود؛ مثال:

از مصاحبت با شما بهره بردم.= از مصاحبت شما بهره بردم.

احترام به پدر و مادر واجب است.= احترام پدر و مادر واجب است.

-    گاهی متمّم اسم می تواند متمّم داشته باشد که به آن « متمّم متمّم » می گویند؛ مثال:

از   آشنایی     با      شما خوشحال شدیم.

  متمّم اسم           متمّم متمّم   

انتقاد از  دیگران  نباید با   توهین       به   آن ها   همراه باشد.

                                   متمّم اسم      متمّم متمّم

                                  ( همراه )

روش تشخیص متمّم اسم از سایر متمّم ها:

-    با توجّه به آنچه گذشت، تنها برخی از اسم ها همراه متمّم به کار می روند. این دسته از اسم ها دارای حرف اضافه ی اختصاصی هستند؛ یعنی متمّم آن ها همیشه به دنبال حرف اضافه ی خاصی می آید؛ مثلاً همیشه می گوییم: آشنایی با کسی یا چیزی و هیچ گاه نمی گوییم، آشنایی از یا در یا بر کسی یا چیزی.

. گزارش کوتاهی از این مسابقه به دست ما رسیده است.

. بحث  در باره ی این طرح به پایان رسید.

-    متمّم اسم همراه هسته، یک گروه اسمی است و به عنوان یک واحد یک پارچه در نظر گرفته می شود؛ بنا براین همیشه     می توان جمله ای جست و جو کرد که در آن متمّم اسم و هسته  درجایگاه مفعول قرار داشته و نقش نمای « را » پس از آن ها آمده باشد؛مثال:

-    مراجعه به این کتاب ها را به شما توصیه می کنیم.

   گروه اسمی( مفعول)

-    گزارش کوتاهی از این مسابقه را با هم می بینیم.

گروه اسمی (مفعول)

   نمونه سوال از مبحث متمّم اسم:

-    در کدام گزینه متمّم اسم وجود دارد؟

1)   گاهی از نهاد آدمی فریادی بر می آید که به گوش جان       می رسد.

2)   از مجموع آثار فکر و عمل بشر می توان دانست که پسندیده ی خاطر او چیست.

3)   آغاز تاریخ تمدّن انسان از روزی است که تفکر فلسفی جانشین قدرت مادّی گردد.

4)   بریدن از علایق زیان بخش و رهیدن از چنگال لذّات فریبنده آسان نیست.

(جستاري در ساختمان جملات)


 

با همکاران!

قافیه

 حرف قافيه در بيت زير چيست؟

«چراغ روي تو را شمع گشت پروانه

    مرا ز خال تو با حال خويش پروا، نه»

 براساس تبصره ي 2، «ه» ( ِ ) الحاقي است پس «ن» حرف روي و «ا» حرف ردف اصلي (روي وردف جزء حروف اصلي قافيه هستند) به حساب مي آيند. توضيح تبصره ي 7 بهتر است اين گونه باشد: گاه حروف مشترك قافيه، اصلي (ان+ الحاقي (ه) در دو واژه قرار مي گيرد.

 چه تفاوتي بين مصوت هاي بلند پاياني در قافيه وجود دارد؟

 آقاي دكتر وحيديان كاميار مؤلف كتاب عروض و قافيه، براي قاعده نخست فقط همساني «ا» يا «و» را ذكر كرده اند. بنابراين نظر، توجيه قافيه ی واژه هايي نظير «علي، منجلي» تبصره 2 است (براي اطلاعات بيشتر رج ك به كتاب «حرف هاي تازه در ادب فارسي- دكتر كاميار و ساير مقالات ايشان در اين زمينه).

«و» در واژه ي «فردوس» صامت است يا مصوت؟

 آقاي دكتر وحيديان كاميار و گروه ديگر از مؤلفان كتاب هاي درسي برخلاف نظر دكتر باطني، معتقدند مصوت مركب در زبان فارسي وجود ندارد [شايد براي آموزش بهتر در دوره متوسطه] بنابراين واج <و> صامت به حساب مي آيد و نمي توان اين واژه را با وجود شباهت ظاهري با «طوس» قافيه كرد.

  نوع فعل جمله ي زير از نظر ساخت چگونه است؟

«او با سخنان دل نشين خود ما را به آينده اميدوار كرد»

 جمله ،قابل تأويل به جمله ي سه جزيي مسندي مي باشد «ما به آينده اميدوار بوديم» بنابراين «به آينده» متمم «اميدوار» است كه روي هم رفته يك گروه اسمي است و داراي نقش مسند.

 در جمله ي «خورشيد غروب كرد» آيا «فعل» ساده است يا مركب؟

 چون جزء غيرصرفي «غروب» گسترش پذير نيست فعل مركب است و همچنين با توجه به جواب پرسش ماقبل.

صامت ميانجي را در واژه هاي «بانوان، نامه اي» كدام است؟

 صامت ميانجي در واژه ي «نامه اي» همزه است و در واژه ي «بانوان»، «واو» است. در  واژه ي «بانو» هنگام جمع بستن با «ان» دو فرايند واجي روي مي دهد يكي افزايش صامت ميانجي «واو» و ديگري تبديل مصوت بلند «و» به مصوت كوتاه (-ُ) ¬ + ان= بانُوان

در واژه «شب پره»، كبودده كدام فرايند واج اتفاق مي افتد؟

 در واژه ي «شب پره» ادغام بر پايه ي فرايند ابدال است «شپره» و در واژه ي «كبود ده» ادغام بر پايه ي فرايند كاهش است. «كبوده»

 داستان جن و پري، داستان ليلي و مجنون چند واژه است؟

 پنج واژه داستان +  ِ + جن+ و + پري/ داستان+  ِ  + ليلي+ و+ مجنون

 در جمله ي «ورزش نوعي رياضت است» نوعی چيست؟ آيا مي توان آن را مميز به حساب آورد؟

 خير مميز نمي تواند باشد. زيرا مميز يك «واحد» است كه بعد از صفت شمارشي و قبل از اسم شمارش شده مي آيد. و شكي نيست كه اين جمله قابل تبديل به جمله ي «ورزش يك نوع رياضت  است» مي باشد. باز در اين جمله هم منظور ما اين نيست كه «ورزش يك نوع رياضت است و مثلاً دو نوع يا سه نوع رياضت نيست يعني «ي» در نوعي و «يك» در يك نوع رياضت، در تقابل با عدد ديگر نيست. بنابراين «نوعي/ (يك نوع)= گونه اي/ (يك گونه) همانند «همه نوع»، «هيچ نوع» و <هر گونه> صفت مبهم(وابسته ی پیشین)به شمار می آیند.

البته «نوع» و «گونه» مي توانند به عنوان مميز هم به كار بروند و مثل بقيه ي كاربردهاي مميز، به همراه ديگر صفت هاي شمارشي (دو- سه، چهار). مثال:در اين جنگل صد نوع خزنده يافت شده است. در اين درياچه تنها يك نوع صدف وجود دارد.!!! (به کوشش مظفری)

دور گردون تا ابد به مرادتان!

میوه های آرزو!

من همیشه
خواب دیده ام، ولی ...
راستی ، هیچ فکر کرده ای
یک درخت
توی باغ آسمان
چقدر دیدنی ست!
ریشه های ما اگرچه گیر کرده است
میوه های آرزو، ولی
رسیدنی ست!