ياد داشت
يا امام رضا!
وقتی دیر می شود و طلبیده نمی شوم ، خیال فاصله گرفتن از" تو" کابوس می شود کنج دلم وبود و نبودم بوی هراس می گیرد و این "تو"یی که مرا از پیله ام بیرون می کشی و به یادم می آوری جایی در این كشور گنبد و بارگاهی است که می تواند به مهربان ترین شکل ممکن این بیقرار ناآرام را آرام کند... این بی قرار را که هر وقت سیلی می خورد از روزگار یادش می آید کسی هست که سنگینی بی پناهی اش را تسلی شود.
دلم می خواهد زیارت نامه ات را ضیافت قلبم کنم، بغض کنم و بغضم بترکد و در وادی درد دلهای اشک آلودم به لکنت بی افتم ... دلم می خواهد روحم که سنگین می شود تو معجزه کنی تا من تشنه نمانم محبتت را . همین که قافیه های عشق را برایت ردیف می کنم، همین که با تمام وجودم تو را به نام صدا می زنم، همین که حضور تو را به حقیقت دلسرد کننده روزهایم پیوند میزنم همه اینها یعنی در این برهوت بی کسی تنها نیستم، تو هستی و من به بودنت دلخوشم.
يا امام رضا!