دو رکعت!

عجبا نماز مستان ، تو بگو درست هست آن؟

که  نداند  او  زمانی  ،  نشناسد  او   مکانی

عجبا دورکعت است این؟عجبا چهارم است این؟

عجبا چه سوره خواندم ؟  چو  نداشتم  زبانی

درحق چگونه کوبم،که نه دست ماند ونی دل؟

دل ودست چون تو بردی ، بده ای خدا امانی!

به خدا  خبر  ندارم  ،   چو  نماز  می گزارم

که تمام شد رکوعی  ، که امام  شد  فلانی...

دیشب!

دیشب آن قدر نزدیک بودی/ که پنجره­ از شادی­ام نمک می­چشید/ و لبخندم را دامن می­زد/ من مشغول تو بودم/ نیلوفری از شانه­های من رویید/ و از پنجره بیرون رفت

                                             درخشش تو مثل آبشاری/ از بلندی­های محال می­ریزد/ در تخیّل پنجره­ای است/ که هفت آسمان در او جمع می­شود/ من به مدد مهربانی تو/ و آفرینه­های این تخیّل مغموم/ در باغ­های ناممکن آواز می­خوانم/ برای سنگ­های پرنده

...........................!

بهمن!

می گفت که با سایه ی خود در جنگم

                 می خواست که ثابت بکند از سنگم

از سنگم و سنگ ها مرا می فهمند

                        دلتنگم، از دوری تو دلتنگم!!!

       ...........................!

...........................

نمی دانم تو می دانی که من بی تو بهاران را نمی خواهم

نمی دانم تو می دانی که من بی تو درخت خشک پاییزم که باران را نمی خواهد

وجودم از وجودت اشک می خواهد

من از آب زلال چشمه ها چیزی نمی خواهم

و من بی تو پریشانم پریشانم پریشانم....!!!

 ...........................!

برف!

سنگین و سفید و ساکت

من چقدر دوست می دارمت

چقدر دلم برای دیدنت تنگ شده بود!!!

 

احمد!


ای مدنی برقع و مکی نقاب سایه نشین چند بود آفتاب
گر مهی از مهر تو موئی بیار ور گلی از باغ تو بوئی بیار
منتظرانرا به لب آمد نفس ای ز تو فریاد به فریادرس
سوی عجم ران منشین در عرب زرده روز اینک و شبدیز شب
ملک برآرای و جهان تازه کن هردو جهانرا پر از آوازه کن
سکه تو زن تا امرا کم زنند خطبه تو کن تا خطبا دم زنند
خاک تو بوئی به ولایت سپرد باد نفاق آمد و آن بوی برد
باز کش این مسند از آسودگان غسل ده این منبر از آلودگان
خانه غولند بپردازشان در غله دان عدم اندازشان
کم کن اجری که زیادت خورند خاص کن اقطاع که غارتگرند
ماه همه جسمیم بیا جان تو باش ما همه موریم سلیمان تو باش
از طرفی رخنه دین میکنند وز دگر اطراف کمین میکنند
شحنه توئی قافله تنها چراست قلب تو داری علم آنجا چراست
یا علیی در صف میدان فرست یا عمری در ره شیطان فرست
شب به سر ماه یمانی درآر سر چو مه از برد یمانی برآر
با دو سه در بند کمربند باش کم زن این کم زده چند باش
پانصد و هفتاد بس ایام خواب روز بلندست به مجلس شتاب
خیز و بفرمای سرافیل را باد دمیدن دو سه قندیل را
خلوتی پرده اسرار شو ما همه خفتیم تو بیدار شو
ز آفت این خانه آفت پذیر دست برآور همه را دست گیر
هر چه رضای تو بجز راست نیست با تو کسی را سر وا خواست نیست
گر نظر از راه عنایت کنی جمله مهمات کفایت کنی
دایره بنمای به انگشت دست تا به تو بخشیده شود هر چه هست
با تو تصرف که کند وقت کار از پی آمرزش مشتی غبار
از تو یکی پرده برانداختن وز دو جهان خرقه درانداختن
مغز نظامی که خبر جوی تست زنده دل از غالیه بوی تست
از نفسش بوی وفائی ببخش

 

 

ملک فریدون به گدائی ببخش!!

ج خ!!!

 

 

بانوی فصل های غزل! عشق ناب من!

تنهاترین ترانه ی تنها کتاب من!

 

وقتی درون فاصله گم می کنم تو را

یادت چراغ جاده ی پر پیچ و تاب من

 

حالا که دور می شود از من بهار هم

اما چه غصه؟ چون که تویی انتخاب من

ج خ !!!

استعاره!

آن روز که سیب شکل گندم شده بود

                  در کوچه ی استعاره ها گم شده بود

آدم به بهشت معتبر بود و امین

            یک لحظه ، فقط سوء تفاهم شده بود !!


 

یا ابا عبداللّه!!!

 

چهل روز است که حیرانم، چهل وادى را به طلب پیموده ام و هیچ نیافته ام. هنوز اسم تو بر زبانم جارى نشده که بغضم ترک مى خورد. در ابتداى زمزمه صبورترین مثنوى دنیا قامت قلم به تعظیم خم مى شود.

 مرور خاطرات کبودت فضاى سینه ام را به آتش مى کشد و هر چه مى گردم براى درک وسعت صبر تو دامانى جز محبّت خودت نمى یابم.

آشناى دیرینه زخم و عطش! مهربان سینه خونین و دست هاى بریده! بانوى غزل هاى تکرار ناشدنى شهادت و شهامت! تمام آسمان و زمین به تعزیت آمده اند.

چهل روز است که چشمه ها نمى جوشند، مى گریند؛ چهل فصل است که نخل هاى سربلند نینوا سر در گریبان به ایستادگى ات غبطه مى خورند. امّا دیگر کسى نیست که معناى عظیم صبر و مفهوم بلیغ آزادگى تو را بفهمد.

دنیا با دست خودش استقامت مجسم را در خاک کرد و حالا با تمام وجود بر تنگناى لحظاتى که آغوشش تهى از فیض حضور سید الشهداء «علیه السلام» است به سکوت تلخى مى گرید.

بانو! سینه شرحه شرحه فرزندانت، دست هاى متبرک ابوالفضل و سرِ تا ابد سربلند امام حسین «علیه السلام» بوسه گاه لب هاى عطشناک و چشمان بى رمق تو بوده است.

یاور دیرپاى غربت و معصومیت! مادر لحظه هاى ارغوانى رقیه! مبلّغ دین رسول اکرم! اگر نبود استوارى و دیانت تو اگر نبود زبان تیزتر از تیغ و خطبه سوزان تر از آتش تو، پس از فوت پیامبر «صلى الله علیه و آله» و رجعت سرخ حسین «علیه السلام» چه کسى عَلَم پیروزى را در معرکه سرخ کربلا مى افراشت؟ چه کسى جراحت چرکینِ تاریخ را مرهم مى نهاد و میزبان ابدى عاشقان دلسوخته مى شد؟

چهل فصل است که قطره قطره مى بارم و پناهى جز دامان تو نمى شناسم و مأمنى امن تر از سینه سوخته ات ندارم. به آستان مقدست آمده ام تا براى لحظه اى آرامش در خانه ات را بکوبم و خاک سرایت را به مژگان بروبم.

خاتون سرفراز معرکه عشق و کینه! پاسدار همیشه پیروز انسانیت و اسلام! در چهلمین پرده سوزناک این نمایش، قسمت آخر مثنوى صبر، ظفر نام مى گیرد.

 چلّه نشینى اینک از من، از ما، از تاریخ، شاهدانى ساخته که ازلیت و ابدیت صداقت حسین «علیه السلام» را همیشه فریاد خواهد کرد.

درختان بارآور انسانیت و ایثار! مردان مردى که پا در رکاب مظلوم همیشه تاریخ بر یکرنگى او صحّه گذاشتید، شهد شیرین شهادت را در جام هاى مستى ساز بهشتى، از دست پاک پسر پیامبر «صلى الله علیه و آله» بنوشید!

بالا بلندترین مرد همیشه تاریخ! حسینى که حُسن نیّت و صدق گفتارت اسلام را حفظ کرد و چشم ناپاک دشمنان را کور! چلّه نشینان سوگوارى ات را دریاب و ما را به جرعه اى و قطره اى از مهر خودت دعوت کن.!

یا ابا عبداللّه!!!

                                     

اربعین!

کربلا؛ این خارستان خشک و بی‌آب،

قریب چهل روز از غروب غم فزای شهادت شقایق‌ها می‌گذرد

، قصه لب‌های خونین و قرآن، قصه سیلی و صورت گلگون كودکان

یاد دختر كوچک حسین (ع) و مهربانی!!!

 

دل‌هایمان بی‌تاب سالار شهیدان، و چشمانمان بر مظلومانه ترین شهادت تاریخ همواره درخشان و بارانی باد.!!!