دیشب!
دیشب آن قدر نزدیک بودی/ که پنجره از شادیام نمک میچشید/ و لبخندم را دامن میزد/ من مشغول تو بودم/ نیلوفری از شانههای من رویید/ و از پنجره بیرون رفت
درخشش تو مثل آبشاری/ از بلندیهای محال میریزد/ در تخیّل پنجرهای است/ که هفت آسمان در او جمع میشود/ من به مدد مهربانی تو/ و آفرینههای این تخیّل مغموم/ در باغهای ناممکن آواز میخوانم/ برای سنگهای پرنده
...........................!
+ نوشته شده در بیست و چهارم بهمن ۱۳۸۹ ساعت توسط ahmad
|