احمد!
| ای مدنی برقع و مکی نقاب | سایه نشین چند بود آفتاب | |
| گر مهی از مهر تو موئی بیار | ور گلی از باغ تو بوئی بیار | |
| منتظرانرا به لب آمد نفس | ای ز تو فریاد به فریادرس | |
| سوی عجم ران منشین در عرب | زرده روز اینک و شبدیز شب | |
| ملک برآرای و جهان تازه کن | هردو جهانرا پر از آوازه کن | |
| سکه تو زن تا امرا کم زنند | خطبه تو کن تا خطبا دم زنند | |
| خاک تو بوئی به ولایت سپرد | باد نفاق آمد و آن بوی برد | |
| باز کش این مسند از آسودگان | غسل ده این منبر از آلودگان | |
| خانه غولند بپردازشان | در غله دان عدم اندازشان | |
| کم کن اجری که زیادت خورند | خاص کن اقطاع که غارتگرند | |
| ماه همه جسمیم بیا جان تو باش | ما همه موریم سلیمان تو باش | |
| از طرفی رخنه دین میکنند | وز دگر اطراف کمین میکنند | |
| شحنه توئی قافله تنها چراست | قلب تو داری علم آنجا چراست | |
| یا علیی در صف میدان فرست | یا عمری در ره شیطان فرست | |
| شب به سر ماه یمانی درآر | سر چو مه از برد یمانی برآر | |
| با دو سه در بند کمربند باش | کم زن این کم زده چند باش | |
| پانصد و هفتاد بس ایام خواب | روز بلندست به مجلس شتاب | |
| خیز و بفرمای سرافیل را | باد دمیدن دو سه قندیل را | |
| خلوتی پرده اسرار شو | ما همه خفتیم تو بیدار شو | |
| ز آفت این خانه آفت پذیر | دست برآور همه را دست گیر | |
| هر چه رضای تو بجز راست نیست | با تو کسی را سر وا خواست نیست | |
| گر نظر از راه عنایت کنی | جمله مهمات کفایت کنی | |
| دایره بنمای به انگشت دست | تا به تو بخشیده شود هر چه هست | |
| با تو تصرف که کند وقت کار | از پی آمرزش مشتی غبار | |
| از تو یکی پرده برانداختن | وز دو جهان خرقه درانداختن | |
| مغز نظامی که خبر جوی تست | زنده دل از غالیه بوی تست | |
| از نفسش بوی وفائی ببخش |
|
ملک فریدون به گدائی ببخش!! |
+ نوشته شده در پانزدهم بهمن ۱۳۸۹ ساعت توسط ahmad
|