شوريده ي شيرين
مولانا، شوريده ي شيرين!
چنانچه مي دانيم مولانا تا قبل از رسيدن به شمس ، يك غزالي بود و غزالي كسي بود كه خوف خدا اورا براي همه ي عمر تلخكام كرده بود احساس مي كرد اين خداوند چنان قهار و غضبناك و پر هيبت است كه اگر گريبان آدمي را بگيرد به هيچ بهانه اي از چنگال او نمي توان رها يي پيدا كرد و احتمال بسيار هست كه گريبان را بگيرد براي اينكه اين همه وعيد واين همه سخن از عذاب اليم كه در قران آمده است اين همه روايت كه در باب سخت گير بودن خدا آمده است براي كيست و براي كجاست؟ لذا احتمال كلي است كه گريبان ما به چنگال خداوند بيفتد و اگر چنين بشود احتمال رهايي كم است به همين سبب تمام عمر را در تلخكامي مي زيست علي رغم اينكه مرد بسيار متشرع و زاهدي بود با همه ي اين احوال همواره خود را بدهكار مي دانست مي ترسيد مبادا خداوند با او سختگيري كند و راه نجاتي براي او نباشد احساس مي كرد همين علم هايي كه اندوخته همه ي عبادت هايي كه انجام داده ممكن است بي فايده باشد
همچو آن مرد مفلسف روز مرگ خويش را مي ديد بس بي بال و برگ
در حقيقت وصف مولاناست وصف استادش ابوالمعالي امام الحرمين است
غزالي همواره چنين انديشه اي در سر داشت كه مبادا به چنان سوء عاقبتي دچار شود و اين خوف از سوء عاقبت تمام جان او را آكنده بود و تمام عمر را در تلخكامي گذراند در عين اينكه اميدوار به رحمت خداوند بود
ولي ،مولانا از وقتي كه با شمس ملاقات كرد، شخصيت ديگري پيدا كرد انسان ديگر ي شد و واقعا تعبير درستي هم هست كه بگوييم يك انسان شور تلخي بوده است كه بدل به يك كان شيريني و شكر شد !