پادشاه فصل ها!

بیا بنشین کنار زرد پاییزی

 بیا بنشین

 ببین پاییز در راه است

 ببین قولت به یادت هست؟

  بیا هندوی جانم را

 درون تنگ چشمانت

 دوباره شست و شویی ده

 ببین پاییز در راه است

  همان فصلی که چشمم   نیلی رنگین کمان آسمانت را

 درون نی نی مشکی چشمان خمارت دید

 همان پاییز زیبایی

 که سرمایش درون کوره ی آغوش تب دارت

 به  گرمایی جنون آمیز و

 وهم آلود و پر لذت مبدل شد

 صدای خش خش لمس کف پایت

 به روی برگهای زرد و غمگینش

 نوایی دلنشین و وحی منزل شد

 همان پاییز ، فصل خوب میلادت

 زمان شعر و مستی

 عشق و شور و بت پرستی

 زمان قول و میعادت

 که یادم هست و یادت نیست؟!

 ببین پاییز در راه است

 همان پاییز تاریخی

 که دینم را درون کفر چشمانت عوض کردم به یک لبخند زهرآلود

 بدون هیچ منت در هوایی سرد و دردآلود

 بیا بنشین کنار پنجره

بشنو صدای آن کلاغ روی شاخه

 در هوای گرگ و میش عصر جمعه

  که می خواند

 بیا بشنو صدای رود و باد و موج دریا

 باز بگشا روح عریانت

 ببین پاییز در راه است!!!

...........................   !