مولوي !
آنکه او بسته ي غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق، کاو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت، برترست
بی بهار و بی خزان ، سبز و ترست
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق، دریایی ست قعرش ناپدید.!!!
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق، کاو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت، برترست
بی بهار و بی خزان ، سبز و ترست
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق، دریایی ست قعرش ناپدید.!!!
+ نوشته شده در پانزدهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت توسط ahmad
|