نقل قول 2
سر دلبري!
در باره سر دلبري مولانا، همين قدر مي توانم بگويم كه "من خود ، صيدي بودم، نه صياد"! اين مولوي بود كه تير عاشقي و دلبري اش را، ازميان انبوه كاغذ هاي باطله ،در كمان آن كتاب كوچك و كهنه به سوي من رها كرده او مرا در كام عشق خود كشيد و ناگهان احساس كردم، آنچنان مجذوب و شيفته اش شده ام
كه بي اختيار به دنبال او به راه افتاده ام.
حال من در دست او، همان گونه بود كه، حال او در دست عشق : گربه در انبان، پر كاهي در مصاف تند باد ، سايه اي جوياي نور و آهويي شكار شيري .
خجل بودم از اينكه ميزبان كسي چون اويم، خجلتي تو ام با افتخار!!!
هاتف
+ نوشته شده در پانزدهم فروردین ۱۳۹۱ ساعت توسط ahmad
|