دل مدزد از دلربای روح بخش

که سوارت می کند بر پشت رخش

سر مدزد از سرفراز تاج ده

کو ز پای دل گشاید صد گره

با که گویم در همه ده زنده کو

سوی آب زندگی پوینده کو

تو به یک خواری گریزانی ز عشق

تو بجز نامی چه می دانی ز عشق

عشق را صد ناز و استکبار هست

عشق با صد ناز می آید به دست

عشق چون وافیست وافی می خرد

در حریف بی وفا می ننگرد

عهد فاسد بیخ پوسیده بود

وز ثمار و لطف ببریده بود!