عطر تو!
یادت گذشت از خاطرم چشمم پراز افسانه شد
آغوش سرد و خالی ام لبریز از پروانه شد
وقتی نوای گام تو در کوچه ی قلبم تنید
از شوق رد پای تو مرغ دلم حنانه شد
مهتاب بر گرد زمین شادانه هوهو میزد و
نجوای اشک از گونه ام با هلهله هم خانه شد
لب تشنه گشتم از عطش جامی ز نوشت ریختی
جامم به دست و شهد جان از عطر تو مستانه شد
آن دم که دستم حلقه شد بر سایه ی پنهان تو
پلکم پرید و خاطرت در خلوتم بیگانه شد!!!
........................... !
+ نوشته شده در سوم آبان ۱۳۹۰ ساعت توسط ahmad
|