سر سودای تو دارم!
اگر به غزل های مولوی مراجعه کنیم اقیانوسی را می بینیم که دائما در تلاطم است
به تعبیر دکتر شفیعی غزل های سعدی و حافظ غزل های جویباری اند تلاطم و تب و تاب و فراز و نشیب در آنها نیست اوزانی را انتخاب نموده اند که ملایمت و آرامش را به گوش القا می کنند
یا شمارا در غم یک عشقی فرو می برند یا در یک تفکر عمیق معنوی غرق می کند اما آنگاه که کنار مولوی می نشینید به خصوص در غزل های شمس در دیوان کبیر بی اختیار یک جنبش و تحرکی به شما دست می دهد.
به لحاظ وزن غزل های او غیر جویباری اند به مانند موسقی جاز با موسیقی سنتی .
یکی تمام تحرک است و یک نواختنی ملایم که ممکن است آدم را به خواب هم ببرد ولی در کنار غزل های مولوی جنبش تحرک غرش سر کشی و احساساتی نظیر این ها به شما دست می دهد !!
مکن ای دوست غريبم سر سودای تو دارم
من و بالای مناره که تمنای تو دارم
ز تو سرمست و خمارم خبر از خويش ندارم
سر خود نيز نخارم که تقاضای تو دارم
دل من روشن و مقبل ز چه شد با تو بگويم
که در اين آينه دل رخ زيبای تو دارم
مکن ای دوست ملامت بنگر روز قيامت
همه موجم همه جوشم در دريای تو دارم
مشنو قول طبيبان که شکر زايد صفرا
به شکر داروی من کن چه که صفرای تو دارم
هله ای گنبد گردون بشنو قصه ام اکنون
که چو تو همره ماهم بر و پهنای تو دارم
بر دربان تو آيم ندهد راه و براند
خبرش نيست که پنهان چه تماشای تو دارم
ز درم راه نباشد ز سر بام و دريچه
ستر الله علينا چه علالای تو دارم
هله دربان عوان خو مدهم راه و سقط گو
چو دفم می زن بر رو دف و سرنای تو دارم
چو دف از سيلی مطرب هنرم بيش نمايد
بزن و تجربه می کن همه هيهای تو دارم
هله زين پس نخروشم نکنم فتنه نجوشم
به دلم حکم کی دارد دل گويای تو دارم!!!