و آن گاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم..

و مرا صدفی که مرواریدم تویی..

و خود را اندامی که روحت منم..

و مرا سینه ای که دلم تویی

و خود را معبدی که راهبش منم..

و مرا قلبی که عشقش تویی..

و خود را شبی که مهتابش منم.

و مرا قندی که شیرینی اش تویی..

و خود را طفلی که پدرش منم..

و مرا شمعی که پروانه اش تویی..

و خود را انتظاری که موعودش منم..

و مرا التهابی که آغوشش تویی!

و خود را هراسی که پناهش منم..

و مرا تنهایی که انیسش تویی..

و  ...

و ناگهان  ..

سرت را تکان میدهی و می گویی :

<< نه هیچ کدام !!

هیچ کدام این ها نیست! چیز دیگری است.

یک حادثه ی دیگری و خلقت دیگری!

و داستان دیگری است!!!

معلم شهید!