روحت منم..
و آن گاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم..
و مرا صدفی که مرواریدم تویی..
و خود را اندامی که روحت منم..
و مرا سینه ای که دلم تویی
و خود را معبدی که راهبش منم..
و مرا قلبی که عشقش تویی..
و خود را شبی که مهتابش منم.
و مرا قندی که شیرینی اش تویی..
و خود را طفلی که پدرش منم..
و مرا شمعی که پروانه اش تویی..
و خود را انتظاری که موعودش منم..
و مرا التهابی که آغوشش تویی!
و خود را هراسی که پناهش منم..
و مرا تنهایی که انیسش تویی..
و ...
و ناگهان ..
سرت را تکان میدهی و می گویی :
<< نه هیچ کدام !!
هیچ کدام این ها نیست! چیز دیگری است.
یک حادثه ی دیگری و خلقت دیگری!
و داستان دیگری است!!!
معلم شهید!
+ نوشته شده در هفدهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت توسط ahmad
|