انزوای مقبره !
دارم به دست خاطره ها می سپارمت
در انزوای مقبره ها می گذارمت
تبخیر گشته ای به گمانم که سالهاست
ابری ترین کرانه شدم تا ببارمت
ای بادبان له شده ! تاریکتر بتاب
باید میان سینه ی دریا بکارمت
روزی که چشمهای مرا ترک می کنی
اصلا خلاف وعده بگو : دوست دارمت
طولی نمی کشد که به بن بست می رسی
عرضم تمام شد ، به خدا می سپارمت!!!
+ نوشته شده در پانزدهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت توسط ahmad
|