ابر چشمت غزلی می بارید!
مثل چشمان تو مثل دل رود
روح من تشنه ی باران شده بود
تشنه ی با تو نشستن... خفتن...
با تو برخاستن و گفت و شنود
تشنه ی لرزش دشت دلم از
غرش چشم تو ای ابر کبود
کاش می شد که تو شاعر باشی
بین ما فاصله در کار نبود
ابر چشمت غزلی می بارید
بر در و پیکر این شهر حسود
می نشاند آتش احساس مرا
می زدود از نفسم بود و نبود
می رسی در غزلم دیر به دیر
تازه کن داغ مرا زود به زود
شعر من همهمه ی بودن توست
بر تو ای شعر خروشنده درود
شعر من جز تو کسی را نسرود
دل من جز تو کسی را نستود!!!
**کوتاه شد طناب بلند خیال من**







+ نوشته شده در دهم خرداد ۱۳۸۹ ساعت توسط ahmad
|