مثل چشمان تو مثل دل رود

روح من تشنه ی باران شده بود

تشنه ی با تو نشستن... خفتن...

با تو برخاستن و گفت و شنود

تشنه ی لرزش دشت دلم از

غرش چشم تو ای ابر کبود

کاش می شد که تو شاعر باشی

بین ما فاصله در کار نبود

ابر چشمت غزلی می بارید

بر در و پیکر این شهر حسود

می نشاند آتش احساس مرا

می زدود از نفسم بود و نبود

می رسی در غزلم دیر به دیر

تازه کن داغ مرا زود به زود

شعر من همهمه ی بودن توست

بر تو ای شعر خروشنده درود

شعر من جز تو کسی را نسرود

دل من جز تو کسی را نستود!!!


**کوتاه شد طناب بلند خیال من**