خاطر عشاق؟

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش       حریف خانه و گرمابه و گلستان باش

شکنج زلف پریشان به دست باد مده       مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش

گرت هواست که با خضر همنشین باشی       نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش

زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست       بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش

طریق خدمت و آیین بندگی کردن       خدای را که رها کن به ما و سلطان باش

دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار       و از آن که با دل ما کرده‌ای پشیمان باش

تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو       خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش

کمال دلبری و حسن در نظربازیست       به شیوه نظر از نادران دوران باش

خموش حافظ و از جور یار ناله مکن       تو را که گفت که در روی خوب حیران باش !!!!!!!!!!!!!!!!!!؟

 

مثل باران!!!

درنگاهت یک سبد گل خانه دارد

درکلامت سادگی کاشانه دارد


چون گلی در باغ بی پاییز قلبم

پاک و زیبا ،بی ریا همرنگ مریم


عاشقی با اسم تو معنا گرفته

در دلم صد حرف زیبا جا گرفته


با صداقت عشق را تفسیر کردی                              

زندگی را ساده تو تعبیر کردی


لحظه هایم بوی تن پوش تو دارد

دل همیشه میل آغوش تو دارد


ای صمیمی تر ز آوای بهاران

پاک باشی تا همیشه مثل باران!!!  

                                                      مثل باران!!!

سلام آدینه!

 

 

نسیم خاک کوی تو بوی بهار می دهد

شکوفه زار روی تو بوی بهار می دهد

چو دسته های سنبله کنار هم فتاده ای

به روی شانه موی تو بوی بهار می دهد

چو برگ یاس نو رسی که دیده چشم من بسی

سپیدی گلوی تو بوی بهار می دهد

تو ای کبوتر حرم، ترانه های صبحدم

بخوان که هایو هوی تو بوی بهار می دهد

برای من که جز خزان ندیده ام در این جهان

بهشت آرزوی تو بوی بهار می دهد

تو ای بنفشه موی من بیا شبی به کوی من

که صبح کامجوی تو بوی بهار می دهد

چه نرگسی چه سوسنی چه سبزه ای چه گلشنی

همیشه رنگ و بوی تو بوی بهار می دهد!!!

دلم گرفته برایت!

به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت

نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت

ترا ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود ، رهایت

گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

"دلم گرفته برایت" زبان ساده‌ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!


                                                                      

شافعی

تحصيل عشق و رندی آسان نمود اول       آخر بسوخت جانم در کسب اين فضايل

 

 

حلاج بر سر دار اين نکته خوش سرايد         از شافعی نپرسيد امثال اين مسايل!!!

حتی اگر نباشی!

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
              می جویمت چنان که لب تشنه آب را        
محوتوام چنان که ستاره به چشم صبح
               یا  شبنم سپیده  دمان آقتاب  را
بی تابم آن چنان که درختان برای باد
                یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
                یا آن چنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می آفرینمت
               چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر زپاسخی
             با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
                        
                            دکتر قیصر امین پور


با دستور

با دستور : به تقاضای دوستان در این ابواب!

در ماضي مستمر و مضارع مستمر "تکيه در کجا قرار مي گيرد؟

      جواب: حقيقت اين است که درباره­ي فعل و ساختمان آن در زبان فارسي تحقيق دقيقي صورت نگرفته است. از يک سو فعلها را به ساده و پيشوندي و مرکب تقسيم کرده­اند و فعلهاي مرکب را داراي دست کم دو جزء اسمي و فعلي (پايه و همکرد يا جزء غيرصرفي و جزء صرفي ) دانسته­اند و جز آنها را – اگر پيشوندي نباشد – ساده دانسته­اند.از سوي ديگر، فعل­ها را در همه­ي انواع آن، يک واژه به شمار آورده­اند و مثلاَ فعل مركب "روي داد" را يک واژه شمرده­اند.همچنين گفته­اند: واحد تکيه­دار در زبان فارسي واژه است... و هر واژه­ي مرکب فقط يک تکيه دارد.1يعني واژه­هاي فارسي – چه ساده و چه مرکب- فقط يک تکيه دارند.اگر اين مقدمات را بپذيريم بايد بگوييم:

الف: هر واژه – چه ساده و چه مرکب- در زبان فارسي يک تکيه دارد.

ب: ماضي مستمر يا مضارع مستمر، يک واژه است.

ج: پس ماضي مستمر يا مضارع مستمر، يک تکيه دارد.

      در ماضي مستمر نقلي، تکيه­ي فعل، "داشتن" روي هجاي آخر است، مثل: داشته­مي­رفته

      مضارع مستمر يا در جريان نيز مانند ماضي مستمر، دو واحد است و لذا داراي دو تکيه. تکيه­ي جزء اول روي هجاي دوم است و تکيه­ي جزء دوم روي هجاي اول:دارم­مي­خورم

      اکنون بايد پرسيد: آيا ماضي يا مضارع مستمر يک واژه­اند يا دو واژه؟

      اگر يک واژه­اند، پس بايد يک تکيه داشته­باشند. اگر دو واژه­اند پس چگونه آنها را جزء فعل­هاي ساده به شمار­مي­آوريم؟از اين گذشته، اگر دو واژه­اند نقش هر يک چيست؟سرانجام "دارم­مي­روم" يک فعل است يا دو فعل؟

      به نظر بنده، ماضي مستمر و مضارع مستمر يک فعل هستند و يک واژه­ي چند تکواژي به شمار مي­روند و يک تکيه دارند، جاي تکيه روي هجاي پيشوند،مي، است:     داشتم­مي­آمدم          دارم­مي­آيم

2- اسمهايي که نشانه­ي صفت نسبي "ي" مي­گيرند، در ترکيب­ها اسم هستند يا صفت ؟

ج: افزودن"ي" نسبت به اسم دو حالت پيش مي­آورد:

خانه+ گ+ ي= خانگي

خانواده + گ + ي= خانوادگي

اسم + پسوند + پسوند:

مرد + انه + گ+ي = مردانگي

صفت + ه + گ + ي= هفتگي

قيد + گ + ي= هميشگي

پيشوند+ اسم + ميانجي+ پسوند:

بي+ برنامه + گ + ي= بي برنامگي

 

 نتيجه:

 ساختمان حاصل مصدر:        

1-     صفت مفعولي + ميانجي + ي = گرفتگي (مشتق)

2-     صفت فاعلي+ ميانجي + ي = گويندگي (مشتق)

3-     اسم +  ميانجي + ي = خانگي، بچگي (مشتق)

4-     قيد + ميانجي + ي= هميشگي (مشتق)

5-     پيشوند + اسم + ميانجي + ي = بي­برنامگي، بي­مزگي (مشتق)

6-     پيشوند + بن ماضي + پسوند+ ميانجي + ي = هم­بستگي (مشتق)

7-     اسم + بن ماضي + پسوند+ ميانجي + ي = تورفتگي، برق­گرفتگي، ضرب­ديدگي ( مشتق- مرکب)

8-     اسم + پسوند + ميانجي + ي = مردانگي (مشتق)

9-     صفت + پسوند + ميانجي + ي = آزادگي، بردگي، جاودانگي، پارگي ( مشتق)

10- صفت + بن ماضي+پسوند + ميانجي + ي = حلال­زادگي (مشتق – مرکب)

 

3. چگونه مي­توان بدون قرار دادن واژ‍ه در جمله جاي تكيه را مشخص نمود؟

      همان­گونه كه در كتاب "زبان فارسي 3" صفحه­ي 36 آمده است:

      در زبان فارسي جاي هجاهاي تكيه­دار مشخص است... تكيه­ي واژه­هايي كه اسم يا صفت هستند،  بر هجاي پاياني واقع مي­شود."البته وقتي وا‍‍‍‍ژه­ها را به طور معمولي و پشت سر هم به كار مي­بريم، اصلا متوجه نمي­شويم كه برخي از هجاها را با فشار بيشتر تلفظ مي­كنيم. تنها درحالت­هاي آگاهانه – يعني وقتي قصد شناخت تكيه را داريم- و يا در آزمايشگاه صداشناسي مي­توان جاي تكيه و فشار مورد نظر بر يك هجاي واژه را معلوم كرد.پس بهتر است كه قواعد تكيه را به خاطربسپاريم و بگويم كه هجاي پاياني اسم­ها و صفت­ها تكيه دارند. يا مثلاًَ تكيه­ي سوم شخص ماضي ساده روي هجاي پاياني آن است.جاي تكيه فعل­ها و انواع آن، در كتاب راهنماي معلم زبان فارسي3 ص 69 (چاپ1381) آمده است.

4. در باره­ي تتابع مضاف­اليه و مضاف­اليه مضاف­اليه توضيح دهيد:

ج: تتابع اضافات يعني اينكه دو يا سه يا . . . مضاف اليه براي هسته در يك گروه اسمي. مانند:خانه­ي همسايه­ي من

مضاف­اليه مضاف­اليه، وابسته­ي وابسته است و به هسته­ي گروه اسمي مربوط نيست. مانند:باغ روستاي احمدآباد                                          

در تتابع اضافات همه­ي مضاف­اليه­ها وابسته­ي هسته به شمار مي­آيند و به آن مربوطند.

متمم اسم

5. چه نوع اسمهايي نياز به متمم دارند؟

      همان گونه كه برخي از فعل­ها گذرا به متمم هستند و با داشتن حرف اضافه­ي اختصاصي به متمم نياز دارند، بعضي از اسم­ها نيز از چنين خصوصيتي برخوردارند. فعل مركب "آشتي كردن " از جمله فعلهايي است كه حرف اضافه­ي اختصاصي دارد:"آشتي كردن با" و بدون متمم، معناي فعل و در نتيجه مفهوم جمله ناقص مي­ماند. واژه­ي "جدايي" هم از جمله اسم­هايي است كه  با داشتن حرف اضافه­ي اختصاصي "از" به متمم نياز دارد و بدون آن، معناي "جدايي" ناقص خواهد بود:جدايي از دوست دشوار بود." از دوست" متمم است ولي نه متمم فعل ؛ زيرا فعل اسنادي "بود" نيازي به متمم ندارد، بلكه متمم اسم "جدايي" است كه در جمله­ي بالا نقش "نهاد" دارد.

      متمم اسم  درباره­ي اسم پيش از خود – و به ندرت پس از آن- توضيح مي­دهد و معناي آن را تمام مي­كند؛ يعني اسمي كه در جمله نفش نهادي، مفعولي، مسندي يا متممي دارد، بدون متمم خود ناقص مي­ماند و حرف اضافه هم جزء ذات آن اسم است:«انتقاد از نارسايي­ها لازم است.»نارسايي­ها متمم است ولي نه متمم فعل، بلكه متمم اسم" انتقاد" كه در اين جمله نقش نهادي دارد.

نمونه­هاي ديگر:

كاسه پر از آب است. ( آب متمم صفت كه در جاي اسم نشسته و نقش مسندي دارد)

مبارزه با استعمار تاريخ طولاني دارد. ( متمم مبارزه در نقش نهاد)

او به جنگ با دشمن پرداخت. (دشمن متمم اسم جنگ است كه در اين جمله نقش متمم دارد ----- متمم اسم)

جدايي از او براي من دشوار بود. ( او متمم اسم "جدايي" است كه نقش نهادي دارد و "من" متمم "او" است كه نقش متممي دارد----- متمم متمم است.)

رييس جمهور مصاحبه با خبرنگاران را پذيرفت.(خبرنگاران متمم اسم "مصاحبه" است كه نقش مفعولي دارد---- متمم مفعول)

      نكته­ي مهم: متمم اسم با اسم خود مجموعاً يك نقش دارد و در جايگاه يك نقش اصلي مي­نشيند. به همين دليل، با وجود اجباري بودن متمم اسم و لزوم آن در جمله، مستقل به حساب نمي­آيد و از اجزاي اصلي جمله شمرده نمي­شود.

جمله­ي : كاسه پر از آب است.

      سه جزئي مسندي است و متمم "آب" با حرف اضافه جزئي از گروه اسمي "پر" به شمار مي­رود كه نقش مسندي دارد. هم­چنين:«انتقاد از نارسايي­ها لازم است.»"انتقاد از نارسايي­ها" نهاد جمله است و متمم "نارسايي­ها" جايگاه مستقل ندارد.

تعداد اجزاي جمله را فقط فعل تعيين مي­كند.گاه متمم اسم را مي­توان به وابسته­ي يسين (صفت يا مضاف اليه) تبديل نمود:رئيس جمهور در يك مصاحبه­ي مطبوعاتي اعلام كرد....

مصاحبه­ي مطبوعاتي= مصاحبه با مطبوعات.

انتقاد از نارسايي­ها لازم است.

 انتقاد  نارسايي­ها لازم است.

          مضاف­اليه

تعدادي از اسم­هاي متمم­خواه:

 نزاع با         گفتگو با             صلح با         مناظره با     

 جنگ با       مناقشه با          نبرد با         سازش با   

رو بوسي با      مقابله با          وداع با        دعوا با    

  مدارا با         مسابقه با       معامله با

 

فعل مركب

 

7 - راه تشخيص فعل مركب از ساده چيست؟

      ج- براي تشخيص فعل مركب از ساده چند راه وجود دارد كه هر يك در جاي خود مفيد و كارگشا است. قبل از ذكر اين شيوه­ها نكته­اي به تأكيد تمام يادآوري مي­كنيم و آن توجه به فعل در زنجيره­ي جمله است. فعل را به طور مجرد و خارج از جمله بررسي نكنيم، چه بسا فعلي در يك جمله ساده باشد و همان فعل در جمله­ي ديگر، در هم نشيني با اجزاي متفاوت، مركب به شمار­آيد. اما راه­هاي تشخيص :

1.       در جمله­هاي چهار­جزئي مفعولي- متممي، اگر پيش از فعل اسم يا صفتي باشد كه نه مفعول است و نه متمم،قطعاًباجزء فعلي، يك فعل مركب به شمار­مي­آيد. مثال:

1.          احمد پول را از من قرض گرفت.

            نهاد  مفعول       متمم    فعل مركب

تهمينه نام سهراب را براي پسرش انتخاب كرد.

نهاد         مفعول          متمم     فعل مركب

سارق پول­ها را از بانك سرقت نمود.

                               فعل مركب

2- در جمله­هاي چهار جزئي متمم – مسندي يا مفعولي – مسندي نيز اگر جزء غيرصرفي (پايه) نقش متمم يا مسند نداشته­باشد، حتماً جزئي از فعل مركب است:

مردم از پورياي­ولي به عنـــــوان  پهلوان  نام مي­بردند.

نهاد      متمم     گروه حرف اضافه  مسند     فعل مركب

من او را عاقل گمان كرده­بودم.

نهاد مفعول  مسند    فعل مركب

3- عبارت­هاي كنايي داراي فعل- كه اجزاي آن امروزه تك تك معناي خاصي دارد كه با معناي كل عبارت كاملاً متفاوت است- هميشه فعل مركب هستند.

او دست به عصا راه مي­رود (= احتياط مي­كند)

 نهاد        فعل مركب

جمله­ي بالا دو جزئي است.

او به من فخر مي­فروشد. (=ناز مي­كند يا غرور دارد)

نهاد   متمم     فعل مركب

4- مفعول­پذيري : اگر در جمله­اي مفعول همراه با نشانه­ي خود بيايد، فعل داراي جزء اسمي يا صفتي حتماً مركب است:

احمد اين كتاب را مطالعه كرد.

                          فعل مركب

دزد پول­ها را سرقت نمود.

                   فعل مركب

در جمله­ي «دزد پول­ها را به سرقت برد.»فعل جمله ساده است و "به سرعت" متمم قيدي و قابل حذف است: دزد پول­ها را برد.

5- هم معنايي با "گرداند"

اگر بتوانيم فعل يك جمله را با " گرداند" عوض كنيم به طوري كه معناي جمله تغير نكند، فعل حتماً ساده و جزء پيش از آن "مسند" است، مثال:شاعر، مجلس را گرم نمود. (گرداند)      طوفان خانه­ها را خراب كرد.( =گرداند) 

                                                                                                

  نقشه­هاي ما را    نقش برآب ساخت.   (=گرداند)                                                                                               

6- منفي ساختن فعل و افزودن "هيچ" "ي" پيش و پس از جزء غير صرفي(پايه):

اگر باز هم در ساده يا مركب بودن فعل ترديد داشتيم، بايد آن را منفي كنيم و پيش و پس  از پايه " هيچ" و وابسته­ي پسين"ي" بيفزاييم، اگر جمله معنا داشت، فعل حتماً ساده است و در غير اين صورت، مركب خواهد بود. مثلاً:احمد براي پيروزي خود تلاش  كـــــرد.

   مفعول   فعل ساده

 ممكن است بگوييم : فعل "كوشش كرد" مركب است زيرا مترادف با فعل "كوشيد" است كه خود ساده به حساب مي­آيد. اما اين نظر، درست نيست. هر فعلي كه يك مترادف ساده داشته باشد، ساده نيست. جمله­ي بالا را منفي مي­كنيم:احمد براي پيروزي خود هيچ تلاشي نكرد. (= انجام نداد)

درباره­ي جمله­ي : من درس را ياد گرفتم" نمي­توانيم بگوييم: من درس را هيچ يادي نگرفتم.

مي­بينيم كه ملاك گسترش­پذيري (وابسته­پذيري ) در اين جا ديده مي­شود و بعد از "كوشش" وابسته­ي "ي" آمده است و جمله هم معناي كاملاً درست و رايجي دارد. چرا بايد از ملاك وابسته­پذيري فقط در ساخت­هاي مثبت استفاده كنيم؟اگر فعلي در شكل مثبت خود مركب باشد،بايد در شكل منفي و ديگر ساخت­ها هم  مركب بماند. فراموش نكنيم فعل مركب، آن است كه مصدر مركب داشته­باشد و بن مضارع آن نيز به صورت مركب رايج باشد.

نكته­ي مهم ديگر آن است كه برخي به جزء‌غير­صرفي (پايه) وابسته­اي مي­افزايند و مي­گويند : معنا دارد. اما معنا­داري به تنهايي كافي نيست، فعل بايد كاربرد عام داشته باشد و رايج هم باشد.

7- جانشين­پذيري

اگر در ساده يا مركب بودن فعلي در جمله ترديد داريم، مي­توانيم قسمت فعلي را با فعل هم­معناي آن عوض كنيم تا ترديد ما برطرف شود. مثال:الف: احمد حرف جالبي زد.

ب: احمد حرف جالبي گفت.

پ : احمد حرف جالبي بر زبان آورد.

 مي بينيم فعل­هاي "گفت" و "بر زبان آورد" معادل و هم­معناي فعل "زد" است. پس فعل "زد" در جمله­ي الف ساده است. توجه به نظام معنايي و كاربرد ها و معاني متفاوت يك فعل در جمله در تشخيص ساده و مركب بودن آن، ضروري و روشنگر است.مثال ديگر:

الف: او با من مصاحبه كرد.

ب: او با من مصاحبه انجام داد.

فعل "كرد" در جمله­ي الف به معناي "انجام داد" است و ساده به شمار مي­رود.

همان­گونه كه اگر فعلي به معناي "گرداند" يا "گشت " (= شد) باشد، فعل ربطي و اسنادي (مسند خواه) محسوب مي­شود، فعل "كرد" كرد نيز اگر به معناي "انجام داد" باشد، هميشه ساده و گذرا به مفعول است و جزء پيش از آن (اسم يا صفت) مفعول جمله به شمار مي­آيد.

مثال ديگر:

الف: احمد سوگند خورد.

ب: احمد سوگند ياد كرد.

پ: احمد سوگند به جاي آورد.

فعل "خورد" در معناي "به جاي آورد" و "ياد كرد" آمده و ساده است و "سوگند " مفعول آن شمرده مي­شود.

اغلب، نقش مفعول با فعل خود، با فعل مركب اشتباه مي­شود. يعني مفعول جمله را جزء اسمي يا صفتي (پايه) فعل مي­پندارندو خطا در همين جاست. اگر نتوانستيم با قاعده­ي جانشيني و معادل معنايي، جزء پيشين فعل را مفعول به حساب آوريم، فعل ما مركب خواهد بود.گاهي نيز -به ندرت – جزء پيشين، متمم اسم است؛ مانند:کودک زمين خورد = کودک به زمين خورد = کودک به زمين افتاد.

فعل "خورد" ساده است و "زمين" نقش متممي دارد که نقش­نماي آن به قرينه­ي معنوي حذف شده است.منظور از ساخت­گرايي و پرهيز از معني­گرايي نيز دقيقاً به اين معناست که :

1-     فعل­ها را بايد در ساختمان جمله بررسي کرد نه خارج از آنها.

2-     به کاربرد­هاي گوناگون فعل در جمله توجه نمود.

3-     نشانه­هاي لفظي (نقش نماها ) اهميت دارند و استثنا­پذير نيستند.

براي مثال : نشانه­ي "را" هميشه و همه جا – در زبان فارسي معيار امروز- نقش­نماي مفعول است و معناي آن مورد نظر نيست. در جمله­ي "پرستار کودک را غذا داد" "کودک" مفعول اول جمله و "غذا" مفعول دوم آن است و جمله دو مفعولي شمرده مي­شود. نبايد بگوييم "را" يعني "به" و جمله در اصل چنين بوده است:" پرستار به کودک غذا داد.

آن چه اهميت دارد شکل فعلي جمله و قاطعيت نقش­نماي مفعول است. هم چنين جمله­ي "دلم گرفت" با جمله­ي "احمد حقش را گرفت" يا "پليس دزد را گرفت" تفاوت دارد، در جمله ي اول "گرفت" يعني "غمگين شد"، در جمله­ي دوم "گرفت" يعني "به دست آورد" . در جمله­ي سوم " گرفت" يعني "دستگير کرد".فعل­ها تفاوت­هاي معنايي دارند و يک فعل به حساب نمي­آيند."گرفت" جمله­ي اول ناگذر و در جمله­ي بعدي گذرا به مفعول است..در دستور مبتني بر ساخت­گرايي، تعيين نقش و معناي يک واژه به هم نشيني آن با ديگر واژه ها بستگي دارد که به آن ارتباط افقي يا ساختاري مي­گويند.مثال:

الف: سرم به سنگ خورد.

ب: لباسش به من خورد.

پ: کودک شير خورد.

در جمله­ي الف "سرم به سنگ خورد" يک جمله­ي کنايي و مجموعاً يک فعل مرکب است و نهاد آن "من" بوده که حذف شده است.درجمله­ي "ب" لباس نهاد جمله، "من" متمم و "خورد" فعل آن و ساده است؛ يعني اندازه شد.در جمله ي "ب" "خورد" يعني نوشيد و اين معنا از هم­نشيني آن با کودک و شير پيدا مي­شود.در جمله­ي الف، هم­نشيني فعل "خورد" با سر و سنگ، فعل مرکب کنايي ساخته است.در جمله­ي ب، هم­نشيني "خورد" با لباس، فعل ساده­ي گذرا به متمم پديد آورده است. در جمله ي پ هم نشيني "خورد" با شير و کودک، فعل را ساده و گذرا به مفعول نموده است.

از دو ملاک "وابسته­پذيري و نقش­پذيري سخن نمي­گوييم زيرا شرح آن در کتاب درسي آمده است.

به طور خلاصه :براي تشخيص فعل ساده از مرکب بايد سه نکته را مهم دانست:

1-     توجه به معيار صرفي يعني استفاده از قاعده­ي جانشين­پذيري.

2-     يعني هم به جاي فعل مورد نظر فعل­هاي مناسب ديگر قرار دهيم و هم به جاي جزء غيرصرفي يا پايه (اسم/ صفت) نمونه­هاي ديگر بياوريم.

3-     مثال : او مرا خسته کرد

                      بيچاره

                      خفه

                      ناتوان

                      مقروض ....

عوض کردن محتواي مسند و آوردن نمونه­هاي ديگر جمله را بي­معنا نمي­سازد. پس فعل ما ساده است. اگر مرکب بود، نمي­توانستيم جزء پيشين آن را تغيير دهيم. در فعل مرکب دو جزء اسمي و فعلي تجزيه­پذير و قابل جداسازي و جانشين­سازي نيستند، مثال:حادثه­ي تلخي روي داد.به جاي "روي " هيچ واژه­ي ديگري نمي­توان آورد که معنا­داري جمله را حفظ کند؛ جز در يک مورد که آن هم "رخ" است و اين واژه با "روي" در اين جمله کاربرد يکسان دارد. پس فعل ما مرکب است.

2- توجه به معيار نحوي، يعني استفاده از قاعده­ي هم نشيني و نظام­معنايي در تشخيص ساده يا مرکب بودن فعل (نقش­پذيري و وابسته پذيري جزء پيشين فعل)

3- توجه به معيار اوايي، يعني استفاده از عوامل زبر­زنجيري و درنگ در تشخيص ساده يا مرکب بودن فعل. اگر فعل جمله مرکب باشد، چون يک واژه به شمار مي­رودپس يک تکيه دارد. اگر بتوانيم پس از جزء پيشين فعل مکث يا درنگ کنيم، حتماً غعل ما ساده خواهد بود.براي اين که بدانيم مکث يا درنگ چگونه در تشخيص ساده يا مرکب بودن فعل دخالت دارد از يک شيوه­ي ساده و علمي استفاده مي­کنيم:استفاده از نقش تبعي "تکرار:

او مرا بيچاره کرد بيچاره

من همه چيز را خراب کردم خراب

اگر فعل ما مرکب بود، هرگز نمي­توانستيم قسمتي از آن را بعد  از فعل تکرار کنيم. در نقش تبعي، مسندي که بعد از فعل مي­آيد به جمله پايان مي­دهد و بعد از آن بايد کاملا درنگ نمود و ساکت شد. اما نمي­توانيم بگوييم:

حادثه ­ي بدي روي داد روي

او مرا درک نمي­کند درک

اکنون بر فراز ايوان­ها قرار داريم قرار

غزل!!!

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
                                        شیرین من، برای غزل شور و حـال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولـــــــی
                                        گیرم هوای پر زدنـم هست، بــــــــال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهــــــــــــار را
                                       چشم و دلی برای تماشـــــــــــا و فال کو؟
تقویم چــــارفصل دــــــــلم را ورق زدم
                                      آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغــــــــــــــاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل مــا بی جواب ماند
                                      حال سؤال و حوصله قیل و قـــــــــال کو؟
قیصر امین پور

رفیق راه!

رفیق راهی و از نیمه راه می گویی
وداع با من بی تكیه گــــاه می گویی

                          میان این همه آدم، میان این همه اسم
                          همیشه نام مرا اشتباه مــــــــــی گویی

به اعتبـــــــــــــــار چه آیینه ای، عزیز دلم
به هركه می رسی از اشك و آه می گویی

                        دلم به نیم نگاهی خوش است، امـــا تو
                        به این ملامت سنگین، نگاه می گویی؟

هنوز حوصلهء عشق در رگم جاری است
نمرده ام كه غمت را به چــــــاه می گویی
محمد علی جوشایی!!

خیال آمدن!!!

خیال آمدنت دیشبم به ســر می زد
 نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد 


                                      به خواب رفتم و نیلوفــری بر آب شکفت
                                      خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد


 شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
 هزار وسوسه ام چنگ در جگــــــــر می زد


                                زهی امید که کامی از آن دهان می جست
                               زهی خیال که دستی در آن کمـــــــر می زد


دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر مـــی زد


                                 تمام شب به خیال تو رفت و ، مـــــــی دیدم
                                 که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد

سایه!!

باران!

وای، باران؛

باران؛

شیشه پنجره را باران شست .

از  دل من اما ،

 چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

 

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .

 

خواب رویای فراموشیهاست !

خواب را دریابم،

که در آن دولت خاموشیهاست .

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،

 

و ندایی که به من میگوید :

 گر چه شب تاریک است

 دل قوی دار،

سحر نزدیک است

 

دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن می بیند .

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمانها آبی،

 پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینه صبح تو را می بیند .

 

از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پرو بال .

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ؟

 نه؟

از آن پاکتری .

تو بهاری ؟

 نه،

 بهاران از توست .

از تو می گیرد وام،

هر بهار اینهمه زیبایی را .

 

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

حمید مصدق!





پاییز پارسال!!!!!